خواندنی و دیدنی صالحین
آرمیتا مثل پری
آرمیتا! بباف موهاتو! تا همه نگات کنن
همه ی فرشته های آسمون دعات کنن
هی بزن چرخ ...بزن چرخ...بشین روی چمن
تا که گنجیشکا بیان گریه رو شونه هات کنن
توی چشمای سیاهت پر خنده...پر اشک
چی میشد گلوله ها نگا به گریه هات کنن
می دونی نقاشی هات ، تاریخ کشورم میشن
یه روزی می یاد که قهرمان قصه هات کنن
آرمیتا ! اطلسی ها می خوان بیان رو دامنت
خودشونو قربون حالت خنده هات کنن
دوس دارم بالا بری بالاتر از ستاره ها
هی بری بالاتر و زمینیا نگات کنن
شک نکن یه روز میاد...یه روز که خنده های تو
همه ی قاتلای دنیا رو کیش و مات کنن
آرمیتا! موهاتو کوتاه نکنی ! کبوترا
اومدن لونه توی قشنگی موهات کنن
تو می خوای حضرت آقا رو "پدر" خطاب کنی
حضرت آقا می خوان تو رو "پری" صدات کنن
دنیای پدر و دختری از جنس دیگریست. تنها باباست که همیشه نازت را می خرد، تنها باباست که شبها ثانیه ها را میشماری که از راه برسد و دستش را بکند لای موهای مشکی ات و نوازشت کند، تنها باباست که قربان صدقه ی موهای بلندت می رود، تنها باباست که طاقت ندارد اشکت را ببیند، تنها باباست که وقتی میگویی "بابا" قند توی دلش آب می شود، تنها باباست که وقتی هست، دلت گرم است و تکیه گاهت محکم.... ولی وقتی بابا نیست.... اشک هایت را پاک کن، حضرت آقا مهربان ترین پدر دنیاست...
برچسبها:
آرمیتا مثل پری,
آرمیتا,
آرمیتا رضایی نژاد,
فرزند شهید,
شهید هسته ای
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 8 تیر1393 توسط فائزه وحی
برای اولین بار در بین شجره های طیبه صالحین پایگاه حضرت رقیه(س) حلقه صالحین شهید اکبر طهماسب در جلسات خود آموزش آشپزی را فراگرفت و با استقبال اعضای حلقه مواجه شد.
در اولین جلسه آموزش آشپزی بچه های حلقه با راهنمایی مربی حلقه و تهیه وسایل لازم بصورت گروهی سالاد الویه آماده کردند و صرف کردند.
این جلسه حلقه صالحین شهید طهماسب که با آموزش آشپزی همراه بود در تاریخ پنجشنبه 6 تیرماه ساعت 18:30 دقیقه عصر آغاز شد و تا اذان مغرب و عشاء بطول انجامید.
و پس از اتمام حلقه اعضای حلقه نماز مغرب و عشاء را به جماعت در مسجد قائم(عج) اقامه کردند.
شایان ذکر است است در ماه مبارک رمضان تاریخ و ساغت برگزاری جلسه حلقه تاریخ و ساعت فوق است.
رضا سگه(!) یه لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نما ز واقعی........
خاطرات شهیــد مـُصطفی چمران?? عواف3??
از پنجره فولاد رضا خواهیم رفت
با اشهد سرخ کربلا خواهیم رفت
کافیست فقط سیـــد علــی امر کند
با پای برهنه ســـــــامــــــرا خواهیم رفت . . .
دلنوشته ای برای آرمیتا عزیز
دوباره با همون لحن بچگونش گفت: «ما اسرائیلو له میکنیم»
خبرنگارا خیلی اصرار داشتن ازش بپرسن بابا چجوری شهید شد. برگشت و گفت «بابامو شهید کرد چون آدم خوبی بود. کار آدم بدا بوده» خبرنگار دوباره پرسید:«آدم بدا کیا بودن؟» خیلی مصمم برگشت و گفت «اسرائیل!»
برای خوندن بقیه دل نوشته به ادامه مطلب مراجعه کنید..!