سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زیر زمین تا برایتان بیرون آید؛ بلکه دانش در دلهایتان سرشته شده است . به آداب روحانیان متأدّب شوید تا برایتان آشکار گردد . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 93 تیر 15 , ساعت 12:35 عصر

خواندنی و دیدنی صالحین


 

آرمیتا مثل پری


آرمیتا! بباف موهاتو! تا همه نگات کنن

 


همه ی فرشته های آسمون دعات کنن

 


هی بزن چرخ ...بزن چرخ...بشین روی چمن

 


تا که گنجیشکا بیان گریه رو شونه هات کنن

 


توی چشمای سیاهت پر خنده...پر اشک

 


چی میشد گلوله ها نگا به گریه هات کنن

 


می دونی نقاشی هات ، تاریخ کشورم میشن

 


یه روزی می یاد که قهرمان قصه هات کنن

 


آرمیتا ! اطلسی ها می خوان بیان رو دامنت

 


خودشونو قربون حالت خنده هات کنن

 


دوس دارم بالا بری بالاتر از ستاره ها

 


هی بری بالاتر و زمینیا نگات کنن

 


شک نکن یه روز میاد...یه روز که خنده های تو

 


همه ی قاتلای دنیا رو کیش و مات کنن

 


آرمیتا! موهاتو کوتاه نکنی ! کبوترا

 


اومدن لونه توی قشنگی موهات کنن

 


تو می خوای حضرت آقا رو "پدر" خطاب کنی

 


حضرت آقا می خوان تو رو "پری" صدات کنن

 

دنیای پدر و دختری از جنس دیگریست. تنها باباست که همیشه نازت را می خرد، تنها باباست که شبها ثانیه ها را میشماری که از راه برسد و دستش را بکند لای موهای مشکی ات و نوازشت کند، تنها باباست که قربان صدقه ی موهای بلندت می رود، تنها باباست که طاقت ندارد اشکت را ببیند، تنها باباست که وقتی میگویی "بابا" قند توی دلش آب می شود، تنها باباست که وقتی هست، دلت گرم است و تکیه گاهت محکم.... ولی وقتی بابا نیست.... اشک هایت را پاک کن، حضرت آقا مهربان ترین پدر دنیاست...



برچسب‌ها: آرمیتا مثل پری, آرمیتا, آرمیتا رضایی نژاد, فرزند شهید, شهید هسته ای
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 8 تیر1393 توسط فائزه وحی

برای اولین بار در بین شجره های طیبه صالحین پایگاه حضرت رقیه(س) حلقه صالحین شهید اکبر طهماسب در جلسات خود آموزش آشپزی را فراگرفت و با استقبال اعضای حلقه مواجه شد.

در اولین جلسه آموزش آشپزی بچه های حلقه با راهنمایی مربی حلقه و تهیه وسایل لازم بصورت گروهی  سالاد الویه آماده کردند و صرف کردند.

این جلسه حلقه صالحین شهید طهماسب که با آموزش آشپزی همراه بود در تاریخ پنجشنبه 6 تیرماه ساعت 18:30 دقیقه عصر آغاز شد و تا اذان مغرب و عشاء بطول انجامید.

و پس از اتمام حلقه اعضای حلقه نماز مغرب و عشاء را به جماعت در مسجد قائم(عج) اقامه کردند.

شایان ذکر است است در ماه مبارک رمضان تاریخ و ساغت برگزاری جلسه حلقه تاریخ و ساعت فوق است.

 

 

رضا سگه(!) یه لات بود تو مشهد.

 

هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

 

یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.

 

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“

 

رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!

 

چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!

 

به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!

 

مدتی بعد....

 

شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!

 

چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“

 

رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!

 

وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:

 

”آهای کچل با تو ام.....! “

 

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“

 

رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!

 

چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“

 

چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....

 

رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!

 

شهید چمران: چرا؟!

 

رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!

 

تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....

 

شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!

 

هِی آبرو بهم میده.....

 

تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!

 

منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!

 

رضا جا خورد!....

 

..... رفت و تو سنگر نشست.

 

آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد! 

 

تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟

 

اذان شد.

 

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

 

..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!

 

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....

 

رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

 

یه توبه و نما ز واقعی........

 

خاطرات شهیــد مـُصطفی چمران?? عواف3??

کی از محافظان رهبر انقلاب در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.

آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواحه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیرمن و این دختر دوست هستیم.

آقا ابتدا در باره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، ومن هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خدا حافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .

آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند . با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند

جانبازی که روزی چندبار شهید می‌شود

"صورتش باعث شده تا هر که او را می‌بیند هر گمانی جز واقعیت را

از ذهنش عبور دهد؛ عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ..

افسران - ‏«الهام چرخنده» سفیر آفتاب

   داعش چهار شنبه به ا?ران حمله م?کنه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
?ه روزنامه ? عربی خبر زده که داعش چهار شنبه به ا?ران حمله م?کنه، ا?نا هم کامنتها?
ز?ر اون تو ?ه سا?ت فارس?!
___ ما 4شنبه امتحان دار?م لطفا بنداز?ن جمعه
___ من چهارشمبه چک دارم !
___ منم چهارشنبه امتحان دارم . موندم چ?کار
کنم . برم جنگ نَرَم جنگ ...
___ پس چرا ساعت شو نگفته؟! شا?د ما خونه
نباش?م ..
___ حا? من چ? بپوشم؟!
___ ما شماره ماشین مون فرده، فک نکنم
بتونیم تــو این حماسه آفرینی حضور بهم
برسونیم!
___ م?شه بهش بگ?ن موقع برگشت منو به
عنوان غن?مت ببرن آمر?کا
___ سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش
کنن که پنج شنبه جعمه بر?م دَدَر!!
___ شام هم م?دن؟
___ ا?ول ، با?خره ?ه بهونه جور شد من
پنجشنبه نرم عروس? . از جنگ برگشتم خستم !
تازه
اگه اس?ر نشم و برگردم
___ بگو سر راه نون بگ?ره ...
___ ا? بابا حا? نم?شه جمعه عصر باشه آخه
عصرا? جمعه خ?ل? دلگ?ره آقا ما از مسئول?ن
خواهشمند?م جمعه حول و حوش ساعت 3 - 4
حمله کنن بعد از ناهار

 

__________

پ ن : 

تحت فرمان ابالفضلیم و ارتش می شویم      با مدد از مادرش کابوس داعش می شویم



از پنجره فولاد رضا خواهیم رفت
با اشهد سرخ کربلا خواهیم رفت

کافیست فقط سیـــد علــی امر کند
با پای برهنه ســـــــامــــــرا خواهیم رفت . . .

sitrMlP0_486.jpg

دلنوشته ای برای آرمیتا عزیز



دوباره با همون لحن بچگونش گفت: «ما اسرائیلو له میکنیم»
خبرنگارا خیلی اصرار داشتن ازش بپرسن بابا چجوری شهید شد. برگشت و گفت «بابامو شهید کرد چون آدم خوبی بود. کار آدم بدا بوده» خبرنگار دوباره پرسید:«آدم بدا کیا بودن؟» خیلی مصمم برگشت و گفت «اسرائیل!»



برای خوندن بقیه دل نوشته به ادامه مطلب مراجعه کنید..!

هر چقدر شیرین‌زبانی‌های آرمیتای کوچک قشنگ است، اما سکوت علیرضای کودک دل آدم را کباب می‌کند. دختربچه و پسربچه‌ای چه خوب پیامبر خون شهدای هسته‌ای شده‌اند؛ یکی برون می‌ریزد و دیگری در درون، مشغول عشق بازی است. کاری که روشنفکران ما از انجامش عاجزند، علیرضا و آرمیتا به راحتی آب خوردن انجام می‌دهند     

 

 

افسران -  اینجا ایران است ولی نه ایرانی که ......+ تصاویر





لیست کل یادداشت های این وبلاگ